سیرت

وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت
فهمیدم که گاهی
هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است...
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
شب است و دربدر کوچه های پر دردم
فقیرو خسته بدنبال گمشده ام میگردم
اسیر ظلمتم ای ماه, پس کجا ماندی؟
من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...
 

 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
نا امیدی
همان امید است
که بوی "نا" میگیرد
از بس که میماند ته دل...
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
این روزها عجیب درد روحم را به دوش میکشم
...خدایا...
قرص های فراموشیم کجاست؟!!
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*

 
نگران نباش
نفرینت نمیکنم!
همینکه دیگر جایت در دعاهایم خالیست
برایت کافیست!!
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
بعد از تو
جای خالی دلم مثل کفش های سیندرلا
اندازه هیچ یک از مردمان شهر نمیشود
...حتی به زور...
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*

 
بدون تو دنیا خالیست
مگر تو چند نفر بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
فریب باغبان را نخور ای گل!
اگر آب میدهد گلاب میخواهد
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
همانند پلی بودم برای عبورت
به فکر تخریب من نباش
رسیدی دست تکان بده
من خود فرو میریزم
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
"عبور"
تکرار غمگین آدمهاست...
صدای کفش هایی که دیگر نمی آیند...
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
سیاهی زیر چشم هایم را دوست دارم
جای پای رفتن توست...
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*

چه تلخ است بعد از سالها جستجو
نیمه گمشده ات را
کامل بیابی...
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*

قرارمون این نبود
قرار بود برای برقراری هم بکوشیم
نه بیقراری...
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*

بسیار نمیخواهم
تنها کمی ... برای چشم به هم زدنی
دستت را به من بده تا دلت را در آغوش بگیرم...
لعنت به تمام کسانی که تو نیستند
ولی عطر تورا میزنند!
 

 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
نویسنده ها "سیگار" میکشند
شاعرها"هجران"
نقاش ها "تابلو"
زندانی ها "تنهایی"
دزدها "سرک"
مریض ها "درد"
بچه ها "قد"
و من برای کشیدن
"نفس های تورا" انتخاب میکنم

 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*

 
غم انگیزه که
سال های زیادی از زندگیت رو تصور کنی
که گل به خاطر تو
شکفته میشه
و بعد بفهمی
که نگاهش به آسمان بوده
نه تو...


 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*

 
اگر با گرگ ها زندگی میکنی
زوزه کشیدن را بیاموز
من در روزگاری زندگی میکنم که تنها خدایش
از پشت خنجر نمیزند!!!
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
چه دنیای عجیبی است
هر وقت حرف دلم را زدم
...دلت را زدم...
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
دوستت دارم را برای هردویمان فرستادی
هم من, هم او
خیانت میکردی یا عدالتت بود؟؟؟

 

 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
تو میخواستی بشی "سنگ صبورم"
تو شدی "سنگ"
و من هنوز " صبورم"!


 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
عکست را نگاه میکنم...
آخ که این عکس پیر نمیشود اما...
پیرم میکند
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
خدایا
یا فریاد در گلویم را بگیر
یا بغض گلوگیرم را...
هرکدام راه دیگری را بسته...
 

 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
بگذار توی همین یک جمله ...
دوباره عاشق هم باشیم...
من نامت را صدا میکنم...
تو بگو جانم...!
 
*
*
*
*
*
*************************************
 
*
*
*
*
*
اگر امشب از حوالی دلم گذشتی
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
...................................................................................................................................


افسردگی گرفتید؟؟؟؟ ببخشید
اما گاهی لازمه واسه غصه هامون قصه بسازیم, تا به دلمون بشینن...
پردیس
 


نوشته شده در سه شنبه 90/9/1ساعت 1:53 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |


افلاطون گفته روح دایره است
و من دایره های روحم را کشف کردم!
پنح دایره دور روحم کشیدم، و خودم را در مرکز این دایره ها قرار دادم
 
 
در دایره اول نام افرادی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من می دهند
و در دایره پنجم که دورترین دایره به مرکز بود
نام کسانی را که از دنیای من فاصله دارند و بیشترین کشمکش را با آنها دارم
 
 
همه ما دلمان می خواهد که احساسی خوب در مورد خودمان داشته باشیم
و گاهی اوقات نداریم!
گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان بستگی به تاثیری دارد که دیگران روی ما می گذارند
... به آنهایی که در دایره آخر هستند و سعی می کنند که اعتماد به نفس ما را از بین ببرند
 
 
نمی توانی کسی را مجبور کنی که دوستت داشته باشد
و گاهی حضور در کنار افراد نامناسب باعث می شود
حتی در مفایسه با تنهایی ات، بیشتر احساس تنهایی کنی...
 
در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول
ممکن است باعث شود راهت را گم کنی
یا شاید باعث شود وجود خودت که تو را "تو" می کند را ازدست بدهی
 
 
گاه سالها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی
به همین دلیل بسیار مهم است
که افرادی را در اطرافت داشته باشی که دوستت بدارند
حتی گاهی بیشتر از آنچه که
خودت می توانی خودت را دوست داشته باشی
 
 
در مواجه با افراد از خودت بپرس
این فرد چه حسی در من ایجاد می کند...
در کنار او می توانم خودم باشم؟
با او می توانم رو راست باشم؟
می توانم به او هرچه می خواهم بگویم؟
در کنار او احساس راحتی می کنم؟
وقتی او وارد می شود چه حسی به من دست می دهد؟
و وقتی می رود چه حالی می شوم؟
وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او روراستم؟
آیا او باعث می شود احساس حقارت کنم یا به خودم ببالم؟
 
 
فلسفه وجود این 5 دایره،  شناخت است، نه پیش داوری
پس با خودت روراست باش
با افرادی که در نظر تو بد خلق اند، مدارا کن
و خودت را مقید نکن که چون به صرف اینکه با کسی در سر کار و یا اوقاتی ممتد
هر روز زمانی را می گذرانی
باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهی
 
 
در دایره اول افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد داری
حتی اگر هر روز آنها را نمی بینی
ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی در تو می شود
از خودت بپرس
در مورد افکار و خواسته هایم به چه کسی می توانم اعتماد کنم؟
آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند
با این افراد و در کنار آنها، قدرتمندی...
ارزشهای مشترک با آنها داری
و با حضور آنها در زندگیت، دنیا را زیباتر می بینی
دوستان و همراهانی خارق العاده!
 
 
دایره دوم جای کسانی است که به رشد معنوی تو کمک می کنند
مربیان... آموزگاران
و شاید هم افرادی که تنها برای وقت گذرانی خوبند
بیرون رفتن و خندیدن...
چیزی به تو اضافه نمی کنند
ولی در عین حال هم باعث نمی شوند که حس بدی نسبت به خودت داشته باشی
 
 
دایره سوم همکاران و اقوامند
و شاید هم آدمهای خنثی، کسانی که نقش بسیار کوچکی در چند ساعت از زندگی تو ایفا می کنند
و تاثیر آنها نیز تنها همان چند ساعتی است که با آنها هستی
هیچ زمانی در غیر از ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمی کنی
و به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوند
افراد این دایره در محدوده کار و وظایفشان با تو هستند و لاغیر
 
 
دایره چهارم سر آغاز عزم راسخ توست!
آنها کسانی هستند که در کار تو اخلال ایجاد می کنند
افراد این دایره لزوما" با خود واقعی تو مرتبط نیستند
حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که تنها دورادور با کار آنها در ارتباطی
افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ات مهم هستند...
در کنار آنها نمی توانی راحت باشی
و وقتی آنها را می بینی شاید حتی آشفته و پریشان شوی
 
 
دایره آخر جای دورترین افراد است
جای آدمهایی که به تو لطمه زده اند، تحقیرت کرده اند،
کسانی که همیشه به تو انرژی منفی می دهند
و احساسات زجرآوری را با آنها تجربه می کنی
 
 
خوب اکنون که جای هر کس را تعیین کردی
اجازه نده کسانی که در دایره آخر جای دارند
مستقیما" روح و روان تو را هدف قرار دهند
نگذار کسی اولویت زندگی تو باشد، وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی او هستی...
یک رابطه بهترین حالتش وقتی است که دو طرف در تعادل باشند
 
 
شخصیت خودت را برای کسی تشریح نکن
چون کسی که تو را دوست داشته باشد به آن توضیحات نیازی ندارد
و کسی که از تو بدش بیاید، باور نمی کند!
 
 
وقتی دائم بگویی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمی شوی
وقتی دائم بگویی وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی کنی
وقتی دائم بگویی فردا انجامش می دهم، آن فردا هیچوقت نمی آید!
وقتی صبح بیدار می شویم دو انتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شویم و رویاهایمان را دنبال کنیم.
انتخاب با توست...
ما کسانی که به فکرمان هستند را نگران می کنیم و حتی به گریه می اندازیم
و گریه می کنیم برای کسانی که حتی لحظه ای به فکر ما نیستند!
این یکی از حقایق عجیب زندگی است،
و اگر این را بفهمی،
هیچوقت برای تغییر دیر نیست!
 
 
 
 


نوشته شده در سه شنبه 90/9/1ساعت 1:31 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

3D_tattoo_design

3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
3D_tattoo_design
 
 
 

نوشته شده در شنبه 90/8/28ساعت 5:1 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups 


 


نوشته شده در جمعه 90/8/27ساعت 3:18 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

 
 روباه: می‌دونی ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.

شیر : اوه. من می‌تونم به راحتی برات درستش کنم.


روباه : اوه. ولی پنجه‌های بزرگ تو فقط اونو خرابتر می‌کنه.

شیر : اوه. نه. بده برات تعمیرش می‌کنم.

روباه : مسخره است. هر احمقی میدونه که یک شیر تنبل با چنگال‌های بزرگ نمی‌تونه یه ساعت مچی پیچیده رو تعمیر کنه.

شیر : البته که می‌تونه. اونو بده تا برات تعمیرش کنم.

شیر داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتی با ساعتی که به خوبی کار می‌کرد بازگشت. روباه شگفت زده شد و شیر دوباره زیر آفتاب دراز کشید و رضایتمندانه به خود می‌بالید.

بعد از مدت کمی گرگی رسید و به شیر لمیده در زیر آفتاب نگاهی کرد.

گرگ : می‌تونم امشب بیام و با تو تلویزیون نگاه کنم؟ چون تلویزیونم خرابه.

شیر : اوه. من می‌تونم به راحتی برات درستش کنم.

گرگ : از من توقع نداری که این چرند رو باور کنم. امکان نداره که یک شیر تنبل با چنگال‌های بزرگ بتونه یک تلویزیون پیچیده رو درست کنه.

شیر : مهم نیست. می‌خواهی امتحان کنی؟

شیر داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتی با تلویزیون تعمیر شده برگشت. گرگ شگفت زده و با خوشحالی دور شد.



حال ببینیم در لانه شیر چه خبره؟

در یک طرف شش خرگوش باهوش و کوچک مشغول کارهای بسیار پیچیده بوسیله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف دیگر شیر بزرگ مفتخرانه لمیده است.



نتیجه :

اگر می‌خواهید بدانید چرا یک مدیر مشهور است به کار زیردستانش توجه کنید.

اگر می‌خواهید مدیر موفق و مؤثری باشید از هوشمندی و ارتقاء کارکنانتان نهراسید بلکه به آنها فرصت رشد بدهید. این مسأله چیزی از توانمندی‌های شما نمی‌کاهد.

به قول بیل گیتس، مدیران موفق افراد باهوش‌تر از خود را استخدام می‌کنند.
 

نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25ساعت 3:10 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

 

نامه ای به خدا 


این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دوروبر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم اینجانب بنده ی شما هستم.از آن جا که شما در قران فرموده اید: "ومامن دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قرآن فرموده اید: "ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به جیزهای زیر نیاز دارم :
1-همسری زیبا ومتدین.2-خانه ای وسیع.3-یک خادم.4-یک کالسکه و سورچی.5-یک باغ.6-مقداری پول برای تجارت.7-لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی 16- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید، مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد امام در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند ،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:نامه ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند.پس ما باید انجامش دهیم.و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود
 
 
 

نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25ساعت 3:4 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام....!!!؛

نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25ساعت 3:3 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

 
پیامک های آدم و حوایی
 
تو "آدم" من "حوا"
سیبی در کار باشد یا نه
با تو
در آغوش تو
بهشت جاریست
بوسه هایت طعم سیب میدهند
 
کافیست...
 
 
عاشق ترین مرد ...
آدم بود
که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!

  
دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند...
 
 
به کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم؟
من که حتی وسوسه ی سیب نداشتم...
 
 
گفت: حالت را نمی پرسم
می دانم خوبی, عکس هایت همه با لبخندند!!
و نمی دانست عکاس که می گوید سیب...
من یاد حماقت حوا می افتم
 
و پوزخند می زنم...
  
"آدم" به خدا خیانت کرد!!
خدا غم آفرید... تنهایی آفرید... بغض آفرید...
اما راضی نشد...
کمی تامل کرد...
آنگاه "عشق" آفرید!
نفس راحتی کشید!!
انتقامش را گرفته بود از آدم...

 مگر لب های هوا نبود؟؟
لا مصب...
چرا سیب خوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

 
چقدر خوشحال بود شیطان
گمان میکرد فریب داده است مرا!!
نمیدانست تو پرسیده بودی:
مرا بیشتر دوست داری یا
ماندن در بهشت را؟
 
چه فرقی میکند وسوسه سیب یا حوا...
برای کسی که آدم نیست؟؟
 

 
از شروع نفس های حضرت آدم
تا پایان نفس های آخرین آدم
دوستت دارم...

 
 
همیشه به من میگن
مثل بچه ی آدم رفتار کن!
من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟
 
 
مناجات یک ت.ر.ک با خدا:
خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت
 
انداختی رو زمین
به خاطر آب انگور
میندازیمون جهنم!!
با میوه ها مشکل داری؟؟؟

 
شیطان هر کاری کرد
آدم سیب نخورد
رو کرد به حوا و گفت:
بخور واسه پوستت خوبه...
 

 
و حوا به آدم گفت:
آیا دوستم داری؟؟
و آدم پاسخ داد:
مگه خبر مرگم چاره دیگه ای هم دارم؟؟؟؟؟
(و اینگونه بود که عشق آغاز شد)
 

 
_آخه تو آدمی؟؟؟
_پ ن پ تو آدمی!!!
(بخش هایی از مکالمات آدم و حوا)
 
 
 
اگه من لیلی باشم تو مجنون،من شیرین باشم تو فرهاد،من نرگس باشم تو سام،من حوا بشم تو عمرا آدم بشی

 
پیامک های شیرین و فرهادی
 
همیشه شیرین نباش!
فرهاد گاهی باید طعم دیگری را تجربه کند...

  
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
 
نانوا هم جوش شیرین میزند...
بیچاره فرهاد!!

 
دل کندن اگر کار آسانی بود...
فرهاد به جای بیستون دل میکند!

 
 
تورا چه به فرهاد؟
یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی!
تو همین یک وجب دیوار را بردار...
من باورت می کنم
 
بیستون کنده شدو عشق به جایی نرسید
دیگر از تیشه ی فرهاد بدم می آید!!
 
از بیستون نیاید صدای تیشه
گویا که فرهاد به خواب "شیرین" رفته باشد
 
از عشق های این روزا...
داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت...
چه برسد به شیرین و فرهاد!!!

 
یه زمونه ای شده
اگه برای عشقت کوه هم بکنی
به پای فرهاد بودنت نمیذاره...
میذاره به پای کنه بودنت!!
 
 
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
 تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
 عاشقی مقدورهر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
 
ای عشق مرا به شط خون خواهی برد / چون قیس به وادی جنون خواهی برد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین /  دنبال خودت به بیستون خواهی برد . . .
 
 
خدایا من چه سازم ، خسته راهی درازم
نه فرهادم که مرد از داغ شیرین ، نه ایوبم که با دنیا بسازم . .

نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25ساعت 2:53 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

 

قانـــون دانــــه



نگاهی به درخت ســیب بیندازید. شاید پانـــصد ســـیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسیم «چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟»

اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد. به ما می گوید:

«اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.»

از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:

- باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری.

- باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی.

- باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایده ات را بفروشی.

- باید با صد نفر آشنا شوی تا یک رفیق شفیق پیدا کنی.


وقتی که «قانون دانه» را درک کنیم دیگر ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست نمی کنیم.

قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.

در یک کلام:


افراد موفق هر چه بیشتر شکست می خورند، دانه های بیشتری می کارند.

همه امور به هم مربوطند

آیا دقت کرده اید که هر وقت به طور منظم ورزش می کنید، میل به غذاهای سالم تر و بهتر دارید؟

آیا دقت کرده اید که وقتی غذاهای سالم تر و بهتری می خورید انرژی بیشتری دارید و طبعاً دوست دارید که ورزش کنید؟

همه چیز در زندگی به هم مربوط است. روش تفکر شما روی روحیة شما مؤثر است، روحیة شما بر نوع راه رفتن تان مؤثر است، راه رفتن شما روی نحوة گفتارتان اثر می گذارد، روش حرف زدن تان روی طرز فکرتان مؤثر است!

تلاش برای پیشرفت در یک بُعد زندگی بر سایر ابعاد زندگی اثر می گذارد.

وقتی در خانه خوشحال هستید، در محل کار نیز احساس شادی بیشتری خواهید کرد و وقتی سر کار شاد باشید در خانه نیز شاد خواهید بود.

اینها به چه معناست؟

- اینکه برای پیشرفت در زندگی می توانید از هر نقطه مثبتی شروع کنید. می توانید با برنامه ای برای پس انداز، نوشتن لیست اهداف تان، رژیم غذایی یا تعهد برای گذراندن وقت بیشتر با فرزندانتان شروع کنید. این کار مثبت منجر به نتایج مثبت دیگر هم می شود، چونکه همه امور به هم مربوطند.

- مهم نیست که تلاشی که جهت «پیشرفت» می کنید کجا صرف می شود. مهم این است که شروع کنید.

- عکس این قضیه هم صادق است. یعنی اگر یک بعد زندگی شما خراب شد، سایر ابعاد هم به زودی خراب می شود. باید به این مسأله دقت خاصی داشته باشید.

در یک کلام


هر کاری که انجام می دهید به نوبه خود اهمیت دارد زیرا  بر امور دیگر نیز مؤثر است.

 

چرا؟ (WHY)

هنگامی که بلایی به سرمان می آید، یا همه چیزمان را از دست می دهیم یا کسی که عاشقمان بوده ما را ترک می کند، اغلب ما از خودمان می پرسیم:

«چرا؟»
«چرا من؟»

«چرا حالا؟»

«چرا او مرا سرگشته و تنها رها کرد؟»

 

IRANALIVE.IR - گروه اینترنتی ایران الایو


سؤالاتی که با  «چرا» شروع می شوند، ممکن است ما را به یک چرخة بی حاصل بیندازند.

اغلب جوابی برای این "چرا" ها وجود ندارد و یا اگر هم جوابی وجود داشته باشد،اهمیتی ندارد.

افراد موفق سؤالاتی از خود می پرسند که با «چه»  شروع می شوند:

«چه چیزی از این پیشامد آموختم؟»

«چه کاری باید در برخورد با این پیشامد بکنم؟»

و هنگامی که پیشامد واقعاً فاجعه آمیز است، از خود می پرسند: «چه کاری طی 24ساعت آینده می توانم بکنم تا اوضاع کمی بهتر شود؟»

در یک کلام

افراد خوشبخت هیچوقت نگران نیستند که آیا زندگی بر «وفق مراد» هست یا نه.

 

اینها از آنچه که دارند بیشترین استفاده را می کنند و آنچه که از دستشان بر می آید انجام می دهند. و اگر زندگی بر وفق مراد نبود، خیلی مهم نیست که «چرا؟»

 

 اقای «جان فوپ» وقتی متولد شد دست نداشت ولی هیچ وقت از خودش سوال نکرد چرا؟من دست ندارم.» بلکه پرسید: «با پاهایم چه کاری می توانم انجام دهم؟»، و من هنگامی که دیدم او با استفاده از پاهایش با چوبهای غذا خوری ژاپنی می تواند غذا بخورد، با خود گفتم: «او هر کاری را می تواند انجام می دهد.


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25ساعت 2:48 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

تبلیغات جالب و مبتکرانه غذا !
























































































 


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 10:46 صبح توسط sareban نظرات ( ) | |

<   <<   61   62   63   64   65   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ