سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیرت

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت. در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت:

مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!
خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت:
عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!
نوه پوزخند ی زد و بهش گفت :
تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!
مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست .
خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :
عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!
نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه
با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!
رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم
دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد
سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :
من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !
مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :
آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست
اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!



نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:49 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت:
دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،
تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری



نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:49 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.

تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:48 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند و ایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردند:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم و مردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟ فرمودند: چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسال
ی انبارهای اذوقه وغلات می سازیم
دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم
گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟
پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم
و همینگونه سوال کردند و به همین ترتیب جواب شنیدند...
تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!
وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم...که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است



نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:44 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد.
صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ 500 دلار است.
مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی دارد.
مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی 1000 دلار است. برای اینکه این طوطی هر کاری را که سایر طوطی ها انجام می دهند، انجام داده و علاوه بر این توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را نیز دارد. و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسیده و صاحب فروشگاه گفت:  4000 دلار !
مشتری: این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟
صاحب فروشگاه جواب داد: صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر ارشد صدا می زنند!




نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:43 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود. شیوانا همراه با تعدادی ازجوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند.


اما پلنگ خودش را نشان نمی داد و دائم از تله شکارچیان می گریخت. سرانجام هوا تاریک شد و یکی از جوانان دهکده با اظهار اینکه پلنگ دارای قدرت جادویی است و مقصود آنها را حدس می زند خودش را ترساند و ترس شدیدی را بر تیم حاکم کرد.

شیوانا با خوشحالی گفت که زمان شکار پلنگ فرا رسیده است و امشب ...

حتما پلنگ خودش را نشان می دهد . ازقضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شکارچیان نشان داد و با زخمی کردن جوانی که به شدت می ترسید ، سرانجام با تیر های بقیه از پا افتاد.

یکی از جوانان از شیوانا پرسید:

”چه چیزی باعث شد شما رخ نمایی پلنگ را پیش بینی کنید؟ در حالی که شب های قبل چنین چیزی نمی گفتید!؟”

شیوانا گفت:

” ترس جوان و باور او که پلنگ دارای قدرت جادویی است باعث شد پلنگ احساس قدرت کند و خود را شکست ناپذیر حس کند. این ترس ها و باورهای ترس آور و فلج کننده ما هستند که باعث قدرت گرفتن زورگویان و قدرت طلبان می شوند.
پلنگ اگر می دانست که در تیم شکارچیان کسانی حضور دارند که از او نمی ترسند هرگز خودش را نشان نمی داد


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:42 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

گر نیت این را دارید که زندگی سازنده تری داشته باشید

به این 30 جمله ایی که با “اگر” آغاز می شوند به خوبی توجه کنید .
 
1-اگر محصول یا خدمتی را نمی شناسید تا وقتی به آن شناخت دست نیافته اید آن را نخرید.
2-اگر تسلطی بر اعمال خود ندارید، ولی بدانید که در نهایت اقدامات شما از آن شماست.
3-اگر شما حداقل 10 درصد درآمد تان را پس انداز نمی کنید بدانید که صرفه جویی نخواهید کرد.
4-اگر بیش از حد صحبت کنید،مردم شنیدن حرفهایتان را متوقف خواهند کرد.واگر به اندازه کافی حرف نزنید، مردم هرگز نقطه نظرات شما را نخواهند شنید.
5-اگر تنبل هستید، هرگز موفق نخواهید بود.تنبلی پتانسیل های واقعی شما را تحت تاثیر قرارخواهد داد.
6-اگر از شغل خود نفرت دارید، شما بیش از نیمی از وقتی را که در این سیاره زندگی می کنید را متنفر بوده اید.
7-اگر درصدی از پس انداز خود را در بازار سهام سرمایه گذاری نمی کنید،پس شما میلیون ها تومان در دوره های مختلف زندگیتان از دست داده اید.
8-اگر آنچه را که آغاز می کنید هرگز به پایان نمی برید، درصد پیشرفت شما همیشه صفر است.
9-اگر شما به اندازه کافی مایعات نمی نوشید،پس هرگز سلامتی کافی نخواهید داشت.
10-اگر مبلغ بدهکاری های شما بیش از 40% از درآمد ماهیانه شماست،حتما شکست خواهید خورد، بی درنگ عادات خرید و خرج کردنتان را تغییر دهید.
 
11-اگر از رویارویی با مشکلات خود پرهیز می کنید،بدانید که همین مشکلات هدایت بخشی از دوران زندگی شما را به دست خواهند داشت.
12-اگر چیزی صدای خوبی دارد،آن چیز هم می تواند خودش خوب باشد.
13-اگر شما هر 3تا 5 سال درحال خرید یک ماشین معروف هستید، اینکارو متوقف کنید، دارید پولتان را از دست می دهید.
14-اگر به اتفاقات اطراف خود توجهی ندارید، شما را بعنوان یک آدم احمق نگاه خواهند کرد.
15-اگر شما با دنده عقب در یک خروجی شیب دار بزرگراه حرکت کنید شانس شما برای داشتن یک حادثه 1000% خواهد بود.لطفا از اولین خروجی خارج شود و مسیر را دور بزنید.
16-اگر شما هرروز چیز جدیدی یاد نمی گیرید، پس درحال از بین بردن روزهای زندگیتان هستید.
17-اگر امروز شما را تهدید به اخراج شدن کردند و حتی یک پیشنهاد زیرکانه در کنارش بود.بهتر است از همین امروز خود را آماده رفتن از آنجا کنید.
18-اگر به شما یک بیمه با بالاترین خدمات و هزینه ماهیانه بسیار کم پیشنهاد شد، قبول کردن آن مثل شاشیدن در باد است.
19-اگر شما هرگز به دیگری کمک نمی کنید، پس انتظار بازگشت نفعی به خودتان را هم نداشته باشید.
20-اگر شما از اشتباهات خود چیزی یاد نمی گیرید،پس چندان چیز دیگری را هم یاد نخواهید گرفت.
21-اگر شما رویایی ندارید، پس به عنوان یک موجودیتی در رویای کس دیگری خواهید زیست.
22-اگر شما همیشه اشتباه می کنید،پس از سوال کردن نترسید.
23-اگر درحالی که ورزش می کنید موسیقی گوش نمی کنید،بهترین بخش تمرینتان را از دست داده اید.
24-اگر شما راضی و خوشنود نیستید،پس وقت آن رسیده چیزهایی را تغییر دهید.
25-اگر شما به دوردست ها خیره نمی شوید، پس هرگز آنها را بدست نخواهید آورد.
26-اگر هرگز چیزهای جدیدی را تجربه نمی کنید ، زندگی شما خیلی خسته کننده است.
27-اگر در وجود شما عشق وجود ندارد، شما هنوز انسان جا افتاده ایی نیستید.
28-اگر در حال حاضر بیش از حد احساسی هستید، تصمیم گیری را به بعد موکول کنید.
29-اگر کسی از شما درباره نوع بیمه تامین اجتماعی و بیمه های دیگرتان سوال کرد اطلاعاتی به او ندهید.
30-اگر برای خود راه مشخص و خاصی را انتخاب کرده اید، مردم نیز به این راه شما توجه خواهند نمود.
شما چه اگر های دیگری  به نظرتان می رسد که به این لیست می توان اضافه نمود؟؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:41 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |


 

یرمرد نارنجی پوش در حالی که کودک
را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان
شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد
این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار کرد...
پرستار:این بچه نیاز به عمل داره  باید پولشو
پرداخت کنید.
پیرمرد:اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو
هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید
من پول و تا شب براتون میارم...
پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه
صحبت کنید.
...اما دکتر بدون اینکه نگاهی به کودک بیندازد
گفت:این قانون بیمارستانه.باید پول قبل از عمل
پرداخت بشه.
اما صبح روز بعد..
دکتر بر سر مزار دختر کوچکش اشک می ریخت...
و چه قدر زود دیر می شود...


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:41 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند . . .
کوروش کبیر
.
.
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند . . .
.
.
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم
و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم . . .
.
.
سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید . . .
.
.
وفادارترین زن ها نه موطلایی ها هستند، نه مو خرمایی ها و نه مو مشکی ها
بلکه مو خاکستری ها هستند!
چارلی چاپلین
.
.
همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که ” ای کاش” تکیه کلام پیریت نشود . . .
.
.
دنیای بیرحمیست
چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم
چاره کم کردن رابطه ست که لااقل به مفت نفروشنمان . . .
.
.
چه داروی تلخی است وفاداری به خائن
صداقت با دروغگو
و مهربانی با سنگدل . . .
.
.
مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست، مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن . . .
.
.
اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست
و اگر حق با شما نیست ، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید . . .
.
.
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم
ریچارد نیکسون
.
.
فریب مشابهت روز و شب‌ها را نخوریم
امروز، دیروز نیست
و فردا امروز نمی‌شود . . .
.
.
یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود
به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست . . .
.
.
اگه یه روز حس کردی تو یه زمان، عاشق دونفری ؛ حتما دومی انتخاب کن
چون اگه واقعا عاشق اولی بودی به عشق دومی گرفتار نمیشدی !!
.
.
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . . .
.
.
برای دوست داشتن وقت لازم است، اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است . . .
.
.
گاه در زندگی ، موقعیت هایی پیش میآید که انسان
باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد . . .
.
.
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: “مگه کوری؟”
.
.
مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی، بدان که زندگی می کنی . . .
.
.
هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است
.
.
برای زنده ماندن دوخورشید لازم است .یکی درآسمان ویکی در قلب . . .
.
.
در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمیماند
امـا آنچه خوب است همیشه زیباست


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:40 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

داستان جالبی از یک وزیر که می‌خواست صبح شنبه یک متن سخنرانی تهیه کند. زنش به خرید رفته بود. باران می‌آمد و پسر کوچک او بی‌حوصله و ناآرام بود و سرگرمی نداشت. بالاخره وزیر با ناامیدی مجله‌ای برداشت و آن را ورق زد تا به عکس رنگی بزرگی رسید. نقشه‌ی جهان بود. آن را از مجله کند، پاره پاره کرد و به زمین ریخت و گفت:
‏«جانی، اگر بتوانی این تکه‌ها را کنار هم بگذاری 25 ‏سنت به تو می‌دهم.»
وزیر فکرمی‌کرد این کار کلی وقت جانی را پر می‌کند، ولی 10 ‏دقیقه بعد در اتاق مطالعه‌اش را زدند. جانی بود با پازل درست شده در دستش. وزیر از این‌که پسرش به این زودی تکه‌ها را کنار هم گذاشته و نقشه را کامل کرده بود، تعجب کرد.
او پرسید: «چطوری توانستی این قدر سریع تمامش کنی؟»
‏پسر جواب داد: «آسان بود. پشت صفحه عکس یک مرد بود. یک تکه کاغذ برداشتم و در پایین عکس گذاشتم و بعد کاغذ دیگری برداشتم و در بالای عکس قرار ‏دادم. می‌دانستم که اگر تصویر مرد را درست کنم، نقشه‌ی دنیا هم درست می‌شود.»
‏وزیر لبخندی زد و 25 ‏سنت به او داد و گفت: «این طوری موضوع سخنرانی ‏مرا هم مشخص کردی:

«اگر انسان درست بشود، دنیا نیز درست خواهد شد


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:38 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ