سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیرت

یکی از عبرت اموز ترین قصه ها

 

سلام ..اینو برای اونهایی گذاشتم که نمی دونن چرا هر چی سعی می کنن بهتر بشن و بیشتر به یاد خدا باشن کمتر رنگ اسایش رو می بینن ..شاید جواب این سوال و سوال های مشابه را توی این داستانک  پیدا کنی

   لاینل واترمن داستان آهنگری را می‌گوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌شد.


یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت : "واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده. نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده."


آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگی‌‌اش آمده است. اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:


-        "در این کارگاه فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چطور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می‌کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست."
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:
-        "گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که از این فولاد هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد."
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
-        "می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفته‌ام و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم این است: "خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که

 


 

 

زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست،

 در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست!

زندگی آب روانی است روان می‌گذرد

... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد


نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 3:37 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

داستان آموزنده و جالب (  پیرمرد و الاغ )


 

 

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.


پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

ادامه در لینک زیر

 


مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.


روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …


نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 3:35 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

   حرفهایی از ادمهای بزرگ

  هر کلمه که از دهان بیرون می اید مرهمی است که به زخمی می رسد یا خنجری است   که دل را می شکافد و یا نسیمی است که دریای احساسات را به تلاطم در می اورد پس   پیش از سخن گفتن تامل کنیم

                                                                                                                                                                                                       ان چیز که معمولا ما را به تد ریج سست می کند و خو شبختی مان را مسموم می کند      این است که احساس می کنیم بزودی خسته می شویم و به پایان انچه برایمان جذاب     است میرسیم (بیل تلهارد دوشاردن)

 

  ارز ش ترین ادمها کسانی هستند که دوستی ندارند و پست تر از انها کسانی هستند که   دوستان خود را به راحتی از دست می دهند

 

در اینه نگاه کن اگر صورتی زیبا داری کاری مناسب جمالت انجام بده و

  

اگر قیافه ای                                                                  نامناسب

  

داری زشتی کردار را به زشتی صورت میفزا     (افلاطون)

  

اگر روزگاری شان و مقامت پایین امد ناامید نشو

  

افتاب هر روز هنگام      غروب پایین می اید   تا

  

بامداد روز بعد بالا بیاید (افلاطون)

  

هیچگاه در زندگی محبتی بهتر و عمیق تر و واقعی تر و بی پیرایه تر از

  

محبت مادر نمی توانید بیابید (بالزاک)

 

  

  

  

اگر نمی توانی شاهراه باشی کوره باش اگر نمی توانی خورشید باشی

  

ستاره باش کمیت نشانگر                                                    

  

پیروزی یا ناکامی تو نیست هر ان چه هستی باش(داگلاس مالوک)

  

صداقت نخستین بخش کتاب عشق است (توماس جفرسون)

 

خوارترین مردم کسی است که به مردم اهانت می کند(حضرت محمد( ص) )

 

  

اندوه چون جاسوسان به قلب نزدیک نمی شود بلکه چون جنگ اوران یورش می اورد(شکسپیر)

  

به دوست هر چه خواهی عطا کن جز اسرار خویش(حضرت علی (ع) )

 

 

شادی چون نور اسمانی است که منعکس می شود در چهره ای که خنده و شادی معصومانه ای                                                             

   

وجود دارد مانند ایینه ای انعکاس می یابد و به دیگران سرایت می کند (واشینگتن ایرونیک)

  

زندگی کوتاست افکار دراز و فرصت ها زود گذر (بقراط)

  

خود شناسی همانقدر مشکل است که انسان بخواهد بدون بر گردوندن سر به عقب نگاه کند(تسرو)

  

بسیاری از مردم طلا را در انتظار نقره از دست می دهند (موریس ویستر)

  

خوشبین نوری که وجود ندارد را می بیند و بدبین همیشه دنبال خا موش

  

کردن ان نور است(میشل دوسن پیر)

 

 محبت چشمهای است که هیچگاه از جوشش باز نمی ایستد (کریستو فر مارلو)

 

 

بدون محبت دنیا جهنمی را می ماند که ساکنا نش خودشان گرم کنندگان انند(مارک اورل)

 

 

 

 

 

محبت از هر کسی ساخته است ولی هر کسی را یارای پاسخ گفتن به ان نیست(تولستوی)

  

محبتی که به انتظار پاسخ و پاداش باشد محبت نیست معا مله است(وانو تریو)

  

دوری راه مهم نیست زیرا فقط قدم اول سخت است(مارکوس دفان)

 

 

 

 

مطالعه همان کاری را با ذهن ادم می کند که ورزش با بدن(ریچارد دانسیل –نویسنده ایرلندی)

   

اگر می خواهید مردم درباره شما خوب فکر کنند از خودتون تعریف نکنید(بلز پاسکال- نویسنده و فیلسوف فرانسوی)

 


نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 3:31 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.  

    
 
به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."   
 
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."   
 
خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."   
 
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.."   
 
آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند .... 
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ... 
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. 
او در همان یک روز زندگی کرد. 
فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!" 
  
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است. 
امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟ 

نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 10:17 صبح توسط sareban نظرات ( ) | |

 
 در یکی از دانشگاه‌های تورنتو (کانادا) مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند
توی دستشویی، بعد از آرایش کردن آینه را می‌بوسیدن تا جای رژ لبشون روی
آینه دستشویی بمونه. مستخدم بی چاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته
شده بود. برای همین، موضوع را با رئیس دانشگاه در میان گذاشت. فردای آن
روز رئیس دانشگاه تمام دخترها را جمع کرد جلوی دستشویی و گفت: کسانی که
این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای این
که شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چه قدر سخته، مستخدم یک بار جلوی شما
آینه را پاک می‌کنه.
مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال رو فرو کرد توی آب توالت فرنگی، وقتی
دستمال خیس شد، شروع کرد به پاک کردن آینه و از اون به بعد دیگه هیچ کس
آینه‌ رو نبوسید
5 روش عاشق کردن دیگران
 
برخـی افراد ممکن است با خواندن این مقاله پیشنهادات من را غیر اخلاقی و غیر منـصـفانـه تلقی کنـنـد.

بـه بـازی گرفتن احساسات دیگران کار نـا پـسـندی است بـخـصوص کسانی که بسیار دوستتان دارند. خیلی خوب میشد هر کسـی را کـه خـواهان او بـودیـد سـهـل و آسـان بـه دست میاوردید بدون آنکه نیاز به نقش بازی کردن داشته باشید. اما متاسفانه دنیای واقعی همیشه اینگونه عمل نـمـیکند. بعضی وقتها شما به امید بدست آوردن فرد خاصی ماهها خود را به آب و آتش میزنید به عشق او زنـدگی میکنـید و حسرت داشتنش را میکشید و عاقبت بدون ثمر و نتـیجـه ناکام می مانید. و آنـجاسـت کـه راهـکـارهـای ذیل ناگهان همچون موهبتی آسمـانـی جـلـوه گـر خـواهند شد.

البته توصیه های من سحر و جادو نبوده و آنگونه نیز نمیـبـاشـدکه شخصی را برغم خواست و میل باطنی و با بکارگیری این تکنیکها وادار بـه آن کند که دلباخته و عاشق شما گردد. کاری که این تکنـیـکها انجام می دهند شـانـس و اقـبـال را بمقدار زیادی به سود شما افزایش می دهند. آیا این کار شرورانه و نادرست است؟ من اینطور فکر نمیکنم بنابراین به مطالعه خود ادامه دهید.

? زیاد معاشرت کنید... سپس غیر قابل دسترس گردید
هـر چه بیشتر با شخصی ارتباط داشته باشید آن شخص بیشتر شما را دوست خواهد داشت. این را دیوید لیدمن متخصص رفتار انسانها بیان می کند. در واقع حق با اوسـت. چندین مطالعه دیگر نشان داده کـه در مـعـرض قـرار گـرفـتن مکرر با هر محرک خاص ما را نسبت به آن محرک علاقه مند تر می گرداند. (تنها زمانی این نظریه صدق نمی کنـد کـه واکنش اولیه ما به آن محرک منفی باشد).
 
بنابراین در ابتدای آشنایی از آنکه کناره گیـر، گریزان و غیر قابل دسترس باشید، پرهیز کنید. در عوض به دنبـال بهانه های فراوان برای آنکه وقت خود را با وی بگذرانید باشید.
اکنون حواستان را کاملا جمع کنید چون این مرحله زیرکانه بوده و احتیاج به مهارت دارد. درست زمانی که مطمئن شدید که او را مجذوب خود کرده و محبوب گشته اید به تدریج معاشرت خود را کاهش داده و کمتر در دسترس قرار گیرید و این کـار را تـا زمانی کـه وی دیگر شما را دیگر ملاقات نکرده و نبینـد ادامه دهید. شـما هم اکنون "قانون کمـیابی" را بطور مؤثر بکار گماردید.

 همه ما واقف هستیم که:
مردم خـواهـان چیزهایی هستـند که نمیتوانند داشته باشند. و همیشه در دسترس بودن شـما سبب کاهـش ارزش و شـان شما می گردد. برای مثال هـرگـاه پـایتان را از در خانه بیرون بگذارید و با توده عظیمی از الماس بروی زمین روبرو گردید، کم کم برایتان عادی شده و دیگر آنها را بچشم سنگهای گرانبها و ارزشمند نخواهید نگریست. این قانون کمیابی است که سبب میشـود بـیشتر طالب آنها گردید. با آنان باشید و سپس کمیاب گردید و مشاهده خواهید کرد محبوب تر می شوید. ما مرتبا در مورد مسایلی چون شور و اشتیاق، جـاذبـه جـنـسـی و عـشـق صحبت به میان میاوریم اما به "شباهت ها" اشاره ای نمیکنیم .

بـایـد آگـاه باشیم افراد با خصوصیات متضاد در بلـنـد مـدت جـذب یـکدیـگر نـمی شوند. ما همواره در جستجوی شباهتها میان خود و شریک زندگیمان می بـاشیم. اغـلب ما بـا گـشـتـن و مـعـاشرت با دوستانی که مورد علاقه امان نمی باشند ترس داریـم پس چـرا با مـعشـوق خود چنین کنیم؟ علاقمند بودن و دوست داشتن کسی بسیار مهم تر از آن است که ما عاشق آن فرد باشیم. تنـها شباهت های اخلاقی و شخصیتی ما نیست که حائز اهمیت میباشد. هرگاه شما با فردی کـه از لـحاظ ظاهـر شبـیـه شـما باشد آشنا گردید، احتمال آنکه وی شیفته و دلباخته شما گردد 4 برابر بیشتر میباشد.

? کار دلپسندی برایش انجام ندهید.... بـگذاریـد او برایتان کارهای دلپسندی انجام دهد
هرگاه شما کار پـسـنـدیـده ای بـرای شـخـصی انجام دهید، از دو جهت احساس خوبی خواهید داشت: احـساس خـوشـنودی از خـودتان و صمیمیت با فردی که شما اندکی با عملتان لوسش کرده اید. ما معمولا بمنظور توجیه زحمات و یا هزینه هایی که صرف فرد مورد نظر کرده ایم در شایستگی و استحقاق وی مبالغه وخیالپردازی میکنیم. سـرانجام آنکه:ما آن فرد را بیشتر دوست خواهیم داشت.هرگاه شخصی برای ما کار پسندیده ای انجام میدهد، خوشنود میگردیم. اما در کنار آن احساسات ناخوشایند دیگری نیز تظاهر خواهند کرد.
 
گاه غرق در هیجانات میشویم. در تـنگنا قرار می گیریم که مانند همان فرد بامعرفت که آن لطف را در حق شما کرده عمل نماییم یعنی آنکه لطفش را جبران کنیم. و حتی زمانیکه آن عمـل نـیک از سوی شخصی صورت می گـیـرد کـه شـما علاقه وافری به وی داشته اما نسبت به احساسش نسبت به خودتان مردد هستید، مسئله بسیار بغرنج تر میگردد. متوجه منظورم می شـوید؟ هنگامی که ما شیفته و شیدای شخصی می شویم، ناگزیریم برای او کارهای لطف آمیزی انجام دهیم.اما بهتر آنست اجازه دهید او شما را لوس کند.

? به او نگاه کنید...
زیـک روبیـن روانـشـنـاس دانشگاه هاروارد مطالعه ای را صورت داد تا دریابد آیا قادر است عشق را بطور علمی توسط ضبط مدت زمانی که دو عاشق بیکدیگر چشم دوختـه انـد، مورد اندازه گیری قرار دهد.
 وی دریافت که دو فردی که عمیقا عاشق یکدیگر می بـاشند 75 درصد از زمانی را که گفتگو می کنند، به همدیگر نگاه می کنند. و هـنـگـامی که فرد ناخوانده ای به میان صحبتشان وارد میگردد آهسته تر روی از یکدیگر برمی گـردانـنـد. در گـفـتـگوهـای معمولی افراد 30 تا 60 درصد از وقت را به نگاه کردن به یـکدیـگر اخـتـصـاص می دهند.
 
 اهمیت مقیاس روبین واضح میباشد:
 احتمال آنکه بگوییم دو فرد تا چه میزان عاشـق و دلبـاخته یـکدیـگر هستند را می تـوان بـا انـدازه گیـری مـدت زمـانـی کـه آن دو عاشقانه به یکدیگر زل می زنند تخمین زد.

برخـی روانـکاوان از آن در حین مشاوره برای آنکه دریابند تا چه اندازه زوجین به یکدیگر علاقه و عشق دارند سود می برند. هـمچنین این موضوع اطلاعات سودمند زیادی را بـرای آنـکه بـخواهید شخصی دلباخته شما گردد در اختیارتان قرار میدهد. اینگونه که: هرگاه به شخصی که دوسـتـش می دارید در حین گفتگو 75 درصد از زمان به وی نگاه کنید. با این کار مغز آن فرد را فریب میـدهید. مـغز آن شخص آخرین باری که فردی تا این اندازه به او نـگـاه کـرده را بـخاطر آورده و تـحلـیـلش از این نگاه طولانی، وجود عشق و علاقه خواهد بود. در نتیجه این طـور مـی انـدیـشد که عاشق شما است و مغزش شروع به ترشح فنیل اتیلامین (PEA) می کند. ایـن مـاده از خانواده آمفی تامین ها میباشند که توسط سیستم عصبی ترشح میگردد.
 
هنگامی که ما عاشق میشویم PEA همان عاملی است که سبب تعریق کف دستان، احساس دل آشوبی، و افزایش ضربان قلب میشود.هر چه شخصی که شما خواهانش میباشد PEA بیشتری بدرون جریان خونش جاری گردد احتمال آنکه او دلـبـاخـتـه شـمـا گـردد افـزایـش میـیابد. زمانی که شما نمی توانید صادقانه فردی فرد بی رغبـتـی را وابسته خود کنید، بکارگیری این تکنیک تولید PEA را کاملا میسر خواهد نمود. امتحان کنید.مطمئن هستم از نتیجه کار خود شگفت زده خواهید شد. زمـانـی کـه بـا شخصی هستید به وی حس عاشق بودن را القا کنید و اینکه او سـرانـجـام بـاورش شـود که عاشق شما است، زیاد بطول نخواهد انجامید.

? روی برنگردانید...
دیـگر یـافته های تعیین کننده در تحقیقات روبین: اگر فردی بـه زن و شوهری که در حـال گفتگو هستند، ملحق گردد، مدت زمان زیادی طول می کـشـد تـا نگاه آن زوج از یکدیگر منحرف شده و به نفر سوم برگردانده شود. باز هرگاه این عمل را با شـخصـی کـه هنوز دلباخته شما نگشته بکار بندید، به او طوری القا میکنید کـه گویی دلبـاخته شماست و باعث سرازیر گشتن مقدار بـیـشـتـری PEA داخـل جریان خونش می شـوید. لئیل لونـز، مـتخصص روابط انسانها، این تکنیک را "چشمان آب نباتی" نـام نـهـاده. چشمانتان را به چشمان فردی که دوستش می دارید قفل نموده و ثابت در همان حالت نگه دارید. حتی زمانی که او صحبتـش پـایـان یـافـت و یا آنکه شخص دیـگـری به شما مـلـحـق شد، روی برنگردانید.
 
وقتی سرانجام خـواسـتـیـد چشمانتان را از چشمانش برگردانید (پس از 4-3 ثانیه) آن کار را با بی میلی و آهستگی انجام دهید دقیقا مانند آنکه توسط یک آب نبات به یکدیگر چسبیده اید. شاید این تکنیک زیاد سودمند به نظر نرسد ولی باور کنید هرگاه بطور صحیح صورت گیرد از تعجب نفس شما را بند خواهد آورد. اگرآنقدر کمرو و خجالتی می باشید که قادر نیستید مستقیما به چشمها خیره شـویـد از تکنیک آب نـبـات صـرف نظر کرده و از این روش استفاده نمایید.بفردی که وارد گفتگوی شما شده روی برگردانده اما به محض آنکه سخنان آن فرد پایان یافت، بـه سرعت چشمانتان را به سمت شخص مورد علاقه خود بازگردانید. این یک حرکت بررسی کنـنده است. شما میـخواهید واکنش وی را از آنچه گوینده بیان داشته مورد بررسی قرار داده و بـه وی تفهیم کنید که بیش از آن فرد به او علاقه مند هستید.

? از علم مردمک سنجی کمک بگیرید...
ما هـمگی با حالت چشمها پیش از خواب آشنا هستیم وقتی بـه آنها مینگریم نگاهـی خمارآلود است. شما تنها به یک چیز برای ایجاد حالت چشمان پیش از خواب نیاز دارید: مردمک های بزرگ و متسع. بر طبق علم مردمک سنجی این عاملی اسـت کـه هـمه ما به آن پاسخ می دهیـم. شـما قادر نیستید مردمک چشم خود را آگاهانه کنترل کنید (به همین خاطر است که می گویند چشمها هیچگاه دروغ نمیگویند).
 
اما شما میتوانـیـد با ایجاد شرایط مناسب حالت مردمک منبسط را پدید آورده و به نتیجه دلخواه بـرسید. ابتدا نور را کاهش دهید. هـرگاه میـزان روشـنـایـی و نـور مـحیـط کاهـش یابد مردمک چشمها متسع میگردند.
 به همین خاطر است که استفاده از نور شمع و یا کلیدهای کاهنده نور چراغها در رستورانهای رمانتیک ضروری میباشد. تنها با ملایم کردن و کاهش نور نیست که چهره ما جذاب تر بنظر میرسند، مردمکهای منبسط نیز سودمند هستند.

دانشمندان 2 تصویر از یک زن را به مردان نشان دادند. هر دو تصویر یکسان و مشابه بود یکی از دو تصویر طوری دستکاری شده بود که مـردمک چشـمـها بـزرگـتـر بـنـظر بـرسنـد. زمانی که تصویر دستکاری شده را نشان مردان دادند، آنهـا زن را در تـصـویـر دسـتـکاری شده، 2 برابر جذابتر از تصویر واقـعـیـش تـشـخیـص دادنـد. بـروی چهره مردان نیز آزمایش مـشـابـهـی صـورت گـرفـت و بـه زنـان نـشـان داده شـد و نـتایج مشابهی حاصل گشت.

همچنین هنگامی که ما به چیزی علاقه داریم و دوستش می داریم می نگریم، مـردمک چشمانمان باز بزرگتر و متسع می شوند. این را نیز می تـوان تـوسـط تـصـاویـر به اثبات رساند. این بار پژوهشگران تصویر یک زن زیبا را میـان تـعداد زیـادی از تـصـاویر معمولی و پیش پا افتاده قرار دادند سپس تغییر اندازه مـردمـک چـشمهای مردان حین مشاهده آن تصاویر را مورد بررسی قرار دادند.
 
بدون اسـتـثـنـا مـردمـک چـشـمهـای مردان بروی تصویر مورد نظر منبسط می گشت. این یعنی که هرگـاه شـمـا شـدیدا مجذوب شخصی شده باشید باید تا حالا مردمک چشمانتان مانند حفره های سیاه متسع و بزرگ شده باشد!!
 

نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 10:6 صبح توسط sareban نظرات ( ) | |

داستان آموزنده “نهایت بخشندگی” (حتما بخوانید)
داستان آموزنده “نهایت بخشندگی” (حتما بخوانید)
روزی روزگاری درختی بود ….
و پسر کوچولویی را دوست می داشت .
پسرک هر روز می آمد
برگ هایش را جمع می کرد
از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .
از تنه اش بالا می رفت
از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد..
و سیب می خورد
با هم قایم باشک بازی می کردند .
پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید .
او درخت را خیلی دوست می داشت
خیلی زیاد
و در خت خوشحال بود
اما زمان می گذشت
پسرک بزرگ می شد
و درخت اغلب تنها بود
تا یک روز پسرک نزد درخت آمد
درخت گفت : « بیا پسر ، ازتنه ام بالا بیا و با شاخه هایم تاب بخور ،
سیب بخور و در سایه ام بازی کن و خوشحال باش . »
پسرک گفت : « من دیگر بزرگ شده ام ، بالا رفتن و بازی کردن کار من نیست .
می خواهم چیزی بخرم و سرگرمی داشته باشم .
من به پول احتیاج دارم
می توانی کمی پول به من بدهی ؟
درخت گفت : « متاسفم ، من پولی ندارم »
من تنها برگ و سیب دارم .
سیبهایم را به شهر ببر بفروش
آن وقت پول خواهی داشت و خوشحال خواهی شد .
پسرک از درخت بالا رفت
سیب ها را چید و برداشت و رفت .
درخت خوشحال شد .
اما پسر ک دیگر تا مدتها بازنگشت …
و درخت غمگین بود
تا یک روز پسرک برگشت
درخت از شادی تکان خورد
و گفت : « بیا پسر ، از تنه ام بالا بیا با شاخه هایم تاب بخور و خو شحال باش »
پسرک گفت : « آن قدر گرفتارم که فرصت بالا رفتن از درخت را ندارم ،
زن و بچه می خواهم
و به خانه احتیاج دارم
می توانی به من خانه بدهی ؟
درخت گفت : « من خانه ای ندارم
خانه من جنگل است .
ولی تو می توانی شاخه هایم را ببری
و برای خود خانه ای بسازی
و خوشحال باشی . »
آن وقت پسرک شاخه هایش را برید و برد تا برای خود خانه ای بسازد
و درخت خوشحال بود
اما پسرک دیگر تا مدتها بازنگشت
و وقتی برگشت ، درخت چنان خوشحال شد که زبانش بند آمد
با این حال به زحمت زمزمه کنان گفت :
« بیا پسر ، بیا و بازی کن »
پسرک گفت : دیگر آن قدر پیر و افسرده شده ام که نمی توانم بازی کنم .
قایقی می خوانم که مرا از اینجا ببرد به جایی دور می توانی به من قایق بدهی ؟
درخت گفت : تنه ام را قطع کن و برای خود قایقی بساز
آن وقت می توانی با قایقت از اینجا دور شوی
و خوشحال باشی .
پسر تنه درخت را قطع کرد
قایقی ساخت و سوار بر آن از آنجا دور شد .
و درخت خوشحال بود
پس از زمانی دراز پسرک بار دیگر بازگشت ، خسته ، تنها و غمگین
درخت پرسید : چرا غمگینی ؟ ای کاش میتوانستم کمکت کنم
اما دیگر نه سیب دارم ، نه شاخه ، حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو
پسر گفت : خسته ام از این زندگی ، بسیار خسته و تنهام
و فقط نیازمند با تو بودن هستم ، آیا میتوانم کنارت بنشینم ؟
درخت خوشحال شد و پسرک پیر کنار درخت نشست و در کنار هم زندگی کردند
و سالیان سال در غم و شادی ادامه زندگی دادند …
دوستان خوبم ، آیا شرح داستان ، چیزی به یاد ما نمیآورد ؟
اکثر ما شبیه پسرک داستان هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم
درخت همان والدین ماست ، تا وقتی کوچکیم دوست داریم با آنها بازی کنیم
تنهایشان میگذاریم و دوباره زمانی به سویشان بر میگردیم که نیازمند هستیم و گرفتار
برای والدین خود وقت نمیگذاریم ، آیا تا به حال به این فکر کرده ایم که پدر و مادر برای ما
همه چیز را فراهم میکنند تا ما را شاد نگه دارند و با مهربانی چاره ای برای رفع مشکل ما پیدا میکنند
و تنها چیزی که در عوض از ما می خواهند این است که
تنهایشان نگذاریم
به والدین خود عشق بورزیم ، فراموششان نکنیم
برایشان زمان اختصاص دهیم
همراهیشان کنیم
شادی آنها در دیدن ماست
هر انسانی میتواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد
ولی پدر و مادر فقط یک بار ….
 
برچسب ها: آخرین داستان های 89, بهترین داستان های جدید, بهترین داستان های مهر ماه, بهترین داستان های پند اموز, بهترین سایت داستان, بهترین و جدیدترین داستان ها, تیر ماه 89, جدیدترین داستان های 89, جدیدترین داستان های مهر ماه 89, داستان 89, داستان آموزنده "جوان ثروتمند و پند عارف", داستان آموزنده "نهایت بخشندگی" (حتما بخوانید), داستان آموزنده و خواندنی "نگرشت را تغییر بده", داستان آموزنده “نهایت بخشندگی, داستان آموزنده “نهایت بخشندگی” (حتما بخوانید), داستان امروز, داستان بسیار زیبا, داستان جدید, داستان خیلی خوادنی, داستان داغ, داستان غمگین, داستان مهر ماه 89, داستان نهایت بخشندگی, داستان های 89, داستان های آخر مهر, داستان های آموزنده تیر ماه 89, داستان های آموزنده جدید, داستان های آموزنده مهر ماه 89, داستان های بسیار زیبا, داستان های تیر ماه 89, داستان های زیبای خواندنی, داستان های زیبای مهر ماه 89, داستان های عاطفی, داستان های مهر ماه 89, داستان های نیمه دوم مهر 89, داستان های پند آموز مهر ماه 89, داستان های کوتاه جدید, داستان های کوتاه مهر ماه 89, داستان وجود خدا, داستان کوتاه اول مهر ماه 89, داستان کوتاه جالب, داستان کوتاه جدید, داستان کوتاه خواندنی, داستان کوتاه مهر ماه 89, داستانک آموزنده, داستانک آموزنده مهر ماه 89, داستانک جالب, داستانک جدید, داستانک خیلی جدید, داستانک زیبا, داستانک مهر ماه 89, داستلن های کوتاه مهر ماه 89, داستنک مهر ماه 89, راد اس ام اس, زیباترین قلب, سایت تخصصی داستان کوتاه, سایت داستان, سری جدید داستان های آموزنده, مجموعه داستان های بسیار زیبا, مجموعه کامل داستان های مهر ماه89, مهر 89, مهر ماه 89, وبلاگ داستان

نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 2:45 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

از دل نرود هرآن‌که از دیده رود
از دل نرود هرآن‌که از دیده رود
زن می‌نشیند لب پنجره و به کبوتر‌ها نگاه می‌کند. کبوتر‌ها دو تا دو تا و سه تا سه تا با هم آواز می‌خوانند و با محبت و گاهی هم با شیطنت به هم نوک می‌زنند.
زن می‌گوید:‌ خوش به حالتان کبوترها. همیشه با هم هستید اما همسر من همیشه در سفر است. وقتی که نیست انگار من هم برایش نیستم. انگار نه انگار که من هم دلم تنگ می‌شود. همان است که مادرم همیشه می‌گوید:‌ از دل برود هر آن‌که از دیده رود. زن هر وقت که دلتنگ شوهرش می‌شود به او زنگ می‌زند. اما مرد بیشتر وقت‌ها این کار را نمی‌کند.
او همیشه می‌گوید:‌ می‌دانی که سرم شلوغ است. او حتی ایمیل‌های شخصی‌اش را نیز چک نمی‌کند و ایمیلی هم برای همسرش نمی‌فرستد.
آیا معنی‌اش این است که او را دوست ندارد؟
امیر علایی، یکی از همین آقایان است. وقتی سر کار است، آنقدر غرق در کار می‌شود که فراموش می‌کند جز خودش و کارهایش ، چیزهای دیگری هم در دنیا وجود دارد.
او وقتی سفر می‌رود بویژه اگر سفر کاری باشد نیز همین رویه را تکرار می‌کند. امیر که کارمند یک اداره دولتی است و 45 سال دارد، می‌گوید:‌ مگر من و همسرم بچه‌ایم که بخواهیم از دوری هم گریه کنیم یا نوجوانیم که به هم زنگ بزنیم و قصه‌های عاشقانه تعریف کنیم و غزل بخوانیم. وقتی آدم در سفر است خب در سفر است دیگر. معنی‌اش این نیست که همسرش را دوست ندارد یا به او فکر نمی‌کند. مشغله زیاد است. وقتی با آدم‌های دیگری حشر و نشر داری و به موضوع کار فکر می‌کنی حواست از خانه و خانواده پرت می‌شود و نمی‌توانی به دلتنگی‌های خانم خانه فکر کنی. من حتی گاهی فراموش می‌کنم با او تماس بگیرم. فکر می‌کنم بعد از 15 سال زندگی مشترک او هم عادت کرده باشد و دلخور نشود.
وقتی از امیر می‌پرسم آیا وقتی به او زنگ نمی‌زنی از تو استقبال گرمی می‌کند یا نه، می‌گوید: دقت نکرده‌ام. اما انگار سرد برخورد می‌کند و گاهی هم غر می‌زند.
روان‌شناسان معتقدند مشکلات اغلب در خانواده‌هایی بروز می‌کند که فراموش می‌کنند سال‌ها قبل برای برای دوست داشتن یکدیگر چه می‌کردند. آنها حساب عاطفی خود را می‌بندند و فکر می‌کنند به صورت روتین و روزمره یک همسر راضی و وفادار به نام آنها سند خورده است، اما این درست نیست. رابطه چیزی است که همیشه برای آن می‌توان و باید تلاش کرد، زیرا همیشه قابلیت بهبود و پیشرفت دارد. حتی برای این‌که در یک وضعیت مطلوب باقی بماند نیز باید تلاش کرد.
خیلی از آقایان هیچ شیوه‌ای برای قدردانی و نشان دادن دلتنگی به همسرشان بلد نیستند یا خجالت می‌کشند که از شیوه‌های عاطفی برای خوشحال کردن همسرشان استفاده کنند اما باید ایمان داشته باشید اگر شما برای همسرتان اشتیاق نشان دهید، آنها هم شور و عشقی دو چندان نثار شما می‌کنند.
در ادامه راه‌هایی را به شما پیشنهاد می‌کنیم که اگر قصد سفر دارید، می‌توانید در طول این سفر همسرتان را نیز خوشحال و سرشار از عاطفه نگه دارید و مطمئن باشید وقتی از سفر برمی‌گردید نه تنها با یک همسر غرغرو و تنها مانده و ناراحت روبه‌رو نمی‌شوید، بلکه زیباترین و شاداب‌ترین همسر دنیا در آستانه در منتظرتان خواهد بود.
برنامه اول: قبل از هر چیز باید به او نشان دهید که دلتان برایش تنگ می‌شود. جدیدترین عکس او را در کیفتان بگذارید و به او بگویید قبل از خوابیدن در ساعت خاصی عکسش را نگاه می‌کنید و به او فکر خواهید کرد و از او بخواهید او هم در همان ساعت به شما فکر کند.
برنامه دوم: در ساعتی که می‌دانید خواب است یا در خانه نیست، تماس بگیرید و در پیامگیر تلفن برایش پیام بگذارید، شعر بخوانید یا ترانه‌ای را زمزمه کنید و چیزهایی را بگویید که مستقیم خجالت می‌کشید، مثل یک بیت شعر عاشقانه یا بیان این‌که چقدر جای او خالی است و وقتی می‌دانید در منزل است به او بگویید به آن گوش دهد.
برنامه سوم: قبول کنید که فناوری ارتباطی همه چیز را ساده‌تر کرده است. سال‌ها قبل شما نمی‌توانستید همزمان عکس جایی را که در آن قرار دارید، برای همسرتان بفرستید و این کار روزها وقت می‌برد، اما حالا می‌توانید در موقعیت‌های زیبای سفرتان به او زنگ بزنید و عکس جایی را که هستید، برایش بفرستید.
برنامه چهارم: یک کادوی خاص شهری که سفر کرده‌اید را برایش سوغات بیاورید.
برنامه پنجم: بابت هر روز که در سفر هستید یک کارت عاشقانه تهیه و آنها را در جاهای مختلف خانه پنهان کنید و هر روز از او بخواهید به جایی که آن را پنهان کرده‌اید، سرزده و یادداشت‌های شما را بخواند.
وقتی از سفر برمی‌گردید او را غافلگیر کنید و خودتان ببینید که او از بازگشت شما چه استقبالی خواهد کرد. شاید آنقدر از ابتکارات عاشقانه شما لذت برده باشد که بزودی دوباره شما را راهی سفر کند!

نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 2:45 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

داستان مردی که جهنم را خرید!
داستان مردی که جهنم را خرید!
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد...
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست
بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم...!

نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 2:37 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

داستان زیبای دو روز مانده به پایان جهان
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت
تا روزهای بیش‌تری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت!(فرشته سکوت کرد)
آسمان و زمین را به هم ریخت!(فرشته سکوت کرد)
جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت!(فرشته سکوت کرد)
به پرو پای فرشته پیچید!(فرشته سکوت کرد)
کفر گفت و سجاده دور انداخت!(باز هم فرشته سکوت کرد)
دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد!
این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن!
لابلای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کاری می‌توان کرد...؟
فرشته گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمی‌آید و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن!
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حرکت کند! می‌ترسید راه برود! نکند قطره‌ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد، بعد با خود گفت: وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم.
آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد و می‌تواند...
او در آن روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی ‌را به دست نیاورد، اما... اما در همان یک روز روی چمن‌ها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن‌هایی که نمی‌شناختنش سلام کرد و برای آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!
او همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود.

نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 2:37 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر!
داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر!
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید...
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟!  کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 2:36 عصر توسط sareban نظرات ( ) | |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ