که گاهی می اید وگاهی نمی اید
دوستی من شبیه هواست
بعضی وقتها ساکت است
اما همیشه در اطراف توست
چه خوب میشد یکی از این روزا
خدا میومد و میبوسیدمون و میگفت:
همه سختی های این چند سال شوخی بود
میخواستم ببینم جنبه دارین یا نه؟؟
و هرچه از نگاه تو دور شدم
به تو نزدیکتر شدم
و حالا...
و حالا که در منی...
اوج دوری ماست!!
زندگی "باغی" است
که با عشق "باقی" است
بیشتر غصه های ما
از قصه های خیالی ماست...
پس بدان اگر "فرهاد" باشی
همه چیز "شیرین" است
زمستون از راه رسید...
سردت شد خبرم کن...
تا بیام واست بسوزم...
لجم میگیرد وقتی عاشقانه هایم را
مینویسم برای تو
اما همه میخوانند
الا تو...
صبر کن سهراب!
گفته بودی قایقی خواهم ساخت!!!
قایقت جا دارد؟؟؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم...
نکند شاید
به خاطرت آمده بودم؟!
یا به خاطرم آورده بودی لابد؟!
نگرانم، نگرانم
شاید چندی دیگر نباشم
که تکه تکه های این همه باران را به هم وصله کنم
تو هم دریغ
دستم را نمیگیری...
گوسفندها میدانن که چوپان
دوستشان دارد
اما نمیدانند که چوپان
دوست صمیمی قصاب است...
هنوز هم گاهی دلتنگ میشوم
نه برای تو...
برای آن کسی که فکر میکردم تو بودی!
گفتی : " دوستت دارم "
و من کتابی نوشتم از تو !
پیامبر تو شدم و دنیایی
به این عشق ایمان آوردند ..
نمی دانستم ،
خدایم که بشوی ،
دور می شوی!!!
دقت کردین....!
این روزا تو زندگی همه یه نفر هست که نیست ....!
تو دست در دست دیگری ….
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو ….
مدام بر او تکرار می کنم که نترس عزیز دل…
آن دستها به هیچ کس وفا ندارند.!!!
سکوت و صبوری م را به حسابِ ضعف و بی کسی ام نگذار
دلم به چیزهایی پای بند است
که تو یادت نمی آید...!
بارها میتوانستم مچت را بگیرم
ولی دستت را محکمتر گرفتم...
آخ عشقم چه زیبا اجرا میکنی...
خط به خطه تمام گفته هایم را...
خواسته هایم را...
منتها برای دیگری!
آدم ها تمام نمی شوند !
آدم ها نیمه شب ، با همه آنچه در پس ذهن تو ،
برایت باقی گذاشته اند ،
به تو هجوم می آورند...
من می بافم ...او نیز می بافد ...
من برای او کلاه تا سرش را گرم کنم ...
او برای من دروغ تا دلم را گرم کند!
مـن رفـتم و تـو فـقـط گـفـتی بـرو
بـه .... راسـتی ... "بـه سـلامـت" بـود
یـا "بـه جـهـنــم" ...؟؟؟
من داغونم......
خدایا میشه بگی خدمات پس از خلقتت کجاست؟
سراغ من اگر میآیی دگر آسوده بیا...!!!
چند وقتیست که فولاد شده
چینی نازک تنهایی من...
خاطراتمان را که مرور میکنم،
تنها به یاد هیچ هایی می افتم
که در هر دیدار از تو هدیه گرفتم،
همه را جمع کرده ام در کوله پشتی ام
انگار،
سنگین وزن ترین آدم این شهرم
با کوله بار بزرگی از هیچ...
یک جایی میرسد که آدم دست به خودکشی میزند ،
ه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند ?
نه !
قید احساسش را میزند ...